نسیم تقدیر داستان رزمنده غواصی است که در عملیات راه خود را گم می کند. بعد از اینکه جراحاتی به بدنش وارد می شود حالت مکاشفه ای برایش رخ می دهد و حضرت فاطمه س و چند زن دیگر را می بیند و می داند که وقت شهادتش فرا رسیده است. در آخرین لحظات عمرش، علاقه وافر او به فرزندش وحید باعث می شود تا از خدا بخواهد عمر دوباره ای به او بدهد تا بار دیگر فرزندش را ببیند و سپس شهید شود.

دعای او بلافاصله برآورده می شود. پس از گذشت 48 ساعت به دست نیروهای عراقی اسیر می شود.

محمد که به زبان عربی آشنا است در اسارت مترجم می شود.

او می گوید: با گذشت زمان تجربه کرده بودم که عراقی ها به چه مسایلی حساس هستند. بنابراین در ترجمه هایم معمولا حرف های دوستانم را اشتباه ترجمه می کردم تا همرزمانم کمتر شکنجه شوند.

محمد از حمام خون می گوید و کوچه مرگ، از جاسوسان می گوید از کسانی که در دوران اسارت جذب سازمان مجاهدین خلق می شوند.

محمد از ناگفته های جنگ می گوید.